از اسمای محبوب است. (آنندراج). یار شیرین ادا. بت شیرین حرکات. زیبارویی که گفتار و رفتار شیرین و دلپسند دارد: چهرۀ من چین گرفت از جور آن شیرین نگار قامت من خم گرفت از زلف آن شیرین صنم. میرمعزی (از آنندراج)
از اسمای محبوب است. (آنندراج). یار شیرین ادا. بت شیرین حرکات. زیبارویی که گفتار و رفتار شیرین و دلپسند دارد: چهرۀ من چین گرفت از جور آن شیرین نگار قامت من خم گرفت از زلف آن شیرین صنم. میرمعزی (از آنندراج)
عمل و صفت و حالت شیرین کار، (یادداشت مؤلف)، شعبده بازی، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، سخنان لطیف و طرفه گفتن، (فرهنگ فارسی معین)، چاپلوسی، مسخرگی، سرانجام کاری بخوبی، (ناظم الاطباء)، کار را به وجه احسن انجام دادن، (غیاث)، هنرنمایی، کار جالب توجه کردن، (فرهنگ فارسی معین) : ز شیرین کاری شیرین دلبند فروخواندم به گوشش نکته ای چند، نظامی، ز شیرین کاری آن نقش جماش فروبسته زبان و دست نقاش، نظامی، ز شیرین کاری شیرین دلبند فراوان خورده بودانقوزه در قند، امیرخسرو، ، حرکات جلد و با چابکی و آمیخته به هنر ورزشکار در زورخانه، چون چرخش تند و پشتک و جز آن، (یادداشت مؤلف)، کار بد و نامناسب (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)
عمل و صفت و حالت شیرین کار، (یادداشت مؤلف)، شعبده بازی، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، سخنان لطیف و طرفه گفتن، (فرهنگ فارسی معین)، چاپلوسی، مسخرگی، سرانجام کاری بخوبی، (ناظم الاطباء)، کار را به وجه احسن انجام دادن، (غیاث)، هنرنمایی، کار جالب توجه کردن، (فرهنگ فارسی معین) : ز شیرین کاری شیرین دلبند فروخواندم به گوشش نکته ای چند، نظامی، ز شیرین کاری آن نقش جماش فروبسته زبان و دست نقاش، نظامی، ز شیرین کاری شیرین دلبند فراوان خورده بودانقوزه در قند، امیرخسرو، ، حرکات جلد و با چابکی و آمیخته به هنر ورزشکار در زورخانه، چون چرخش تند و پشتک و جز آن، (یادداشت مؤلف)، کار بد و نامناسب (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)
صفت و حالت شیرین کلام. شیرین سخنی. شیرینی کلام و بیان. (از یادداشت مؤلف) : در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83). رجوع به شیرین کلام و شیرین سخنی شود
صفت و حالت شیرین کلام. شیرین سخنی. شیرینی کلام و بیان. (از یادداشت مؤلف) : در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83). رجوع به شیرین کلام و شیرین سخنی شود
مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شعبده باز و حقه باز، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مردم خوش آمدگوی و چاپلوس، (از ناظم الاطباء)، کسی که کارهای خوب از دستش برآید، (آنندراج)، مردم سلیم النفس و خوشخوی، (از ناظم الاطباء)، آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند، آنکه هنرش مطبوع نماید، (فرهنگ فارسی معین) : در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست، شفیع اثر (از آنندراج)، ، که کار و صفت شیرین دارد، آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است، (از یادداشت مؤلف) : چابکی چربدست و شیرین کار سام دستی و نام او سنمار، نظامی، به مروارید دیباهای مهدش به مروارید شیرین کار شهدش، نظامی، چید از آن میوه های نوشین بار خورد از آن شوشه های شیرین کار، نظامی، بوستانی لطیف و شیرین کار دوستان زو لطیف تر صد بار، نظامی، پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش، سعدی، بندهای رطب از تلخ فرودآویزند نخلبندان قضا و قدر شیرین کار، سعدی، چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شوند تماشاکنان شیرین کار، سعدی، تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست، حافظ، ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده، حافظ، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را، حافظ، از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند، (تزک تیموری خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)، - ناز شیرین کار!، آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را، آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند، (یادداشت مؤلف)، ، استاد حلوا و حلوافروش، (از ناظم الاطباء)، قناد، (آنندراج) : می نماید تلخی بادام آخر خویش را گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند، صائب (از آنندراج)
مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شعبده باز و حقه باز، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مردم خوش آمدگوی و چاپلوس، (از ناظم الاطباء)، کسی که کارهای خوب از دستش برآید، (آنندراج)، مردم سلیم النفس و خوشخوی، (از ناظم الاطباء)، آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند، آنکه هنرش مطبوع نماید، (فرهنگ فارسی معین) : در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست، شفیع اثر (از آنندراج)، ، که کار و صفت شیرین دارد، آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است، (از یادداشت مؤلف) : چابکی چربدست و شیرین کار سام دستی و نام او سنمار، نظامی، به مروارید دیباهای مهدش به مروارید شیرین کار شهدش، نظامی، چید از آن میوه های نوشین بار خورد از آن شوشه های شیرین کار، نظامی، بوستانی لطیف و شیرین کار دوستان زو لطیف تر صد بار، نظامی، پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش، سعدی، بندهای رطب از تلخ فرودآویزند نخلبندان قضا و قَدَر شیرین کار، سعدی، چو در محاوره آید زبان شیرینش کجا شوند تماشاکنان شیرین کار، سعدی، تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست، حافظ، ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار شکر شکسته سمن ریخته رباب زده، حافظ، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را، حافظ، از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند، (تزک تیموری خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)، - ناز شیرین کار!، آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را، آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند، (یادداشت مؤلف)، ، استاد حلوا و حلوافروش، (از ناظم الاطباء)، قناد، (آنندراج) : می نماید تلخی بادام آخر خویش را گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند، صائب (از آنندراج)
شیرین گفتار. شیرین زبان. (ناظم الاطباء). شیرین سخن. خوش بیان. شیرین بیان. (یادداشت مؤلف). شیرین گزار. شیرین گفتار. (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شیرین کلام شدن، شیرین سخن گشتن. شیرین گفتار شدن: از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد. سعدی
شیرین گفتار. شیرین زبان. (ناظم الاطباء). شیرین سخن. خوش بیان. شیرین بیان. (یادداشت مؤلف). شیرین گزار. شیرین گفتار. (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود. - شیرین کلام شدن، شیرین سخن گشتن. شیرین گفتار شدن: از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد. سعدی