جدول جو
جدول جو

معنی شیرین کام - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین کام
که کام شیرین دارد، که دهان شیرین دارد، شیرین دهن، کنایه از شاد و خوشوقت و موفق و پیروز: شیرین کام باشی، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیرین کام
طعم حلو
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به عربی
شیرین کام
Saccharin
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شیرین کام
sacchariné
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شیرین کام
甘ったるい
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شیرین کام
overdreven zoet
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به هلندی
شیرین کام
süßlich
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به آلمانی
شیرین کام
солодкавий
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شیرین کام
przesłodzony
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به لهستانی
شیرین کام
sacarina
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شیرین کام
zuccheroso
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شیرین کام
sacarino
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شیرین کام
अति मीठा
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به هندی
شیرین کام
yapay tatlı
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شیرین کام
manis berlebihan
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شیرین کام
단맛의
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به کره ای
شیرین کام
מתוק מדי
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به عبری
شیرین کام
甜得发腻的
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به چینی
شیرین کام
شیرین
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به اردو
شیرین کام
অত্যধিক মিষ্টি
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به بنگالی
شیرین کام
หวานจัด
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به تایلندی
شیرین کام
сахаринный
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به روسی
شیرین کام
tamu zaidi
تصویری از شیرین کام
تصویر شیرین کام
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین کار
تصویر شیرین کار
ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می دهد، برای مثال بندهای رطب از نخل فروآویزند / نخل بندان قضا و قدر شیرین کار (سعدی۲ - ۶۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرین کاری
تصویر شیرین کاری
کار جالب توجه کردن، هنرنمایی
فرهنگ فارسی عمید
(خِ / خَ / خُ)
آنکه دلپذیرانه می خرامد. (ناظم الاطباء). شیرین رفتار:
رسد گر به این سبز شیرین خرام
نگردد دگر کاسنی تلخکام.
صائب تبریزی (از آنندراج).
رجوع به شیرین سوار و شیرین حرکات شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج). یار شیرین ادا. بت شیرین حرکات. زیبارویی که گفتار و رفتار شیرین و دلپسند دارد:
چهرۀ من چین گرفت از جور آن شیرین نگار
قامت من خم گرفت از زلف آن شیرین صنم.
میرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عمل و صفت و حالت شیرین کار، (یادداشت مؤلف)، شعبده بازی، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، سخنان لطیف و طرفه گفتن، (فرهنگ فارسی معین)، چاپلوسی، مسخرگی، سرانجام کاری بخوبی، (ناظم الاطباء)، کار را به وجه احسن انجام دادن، (غیاث)، هنرنمایی، کار جالب توجه کردن، (فرهنگ فارسی معین) :
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند،
نظامی،
ز شیرین کاری آن نقش جماش
فروبسته زبان و دست نقاش،
نظامی،
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فراوان خورده بودانقوزه در قند،
امیرخسرو،
، حرکات جلد و با چابکی و آمیخته به هنر ورزشکار در زورخانه، چون چرخش تند و پشتک و جز آن، (یادداشت مؤلف)، کار بد و نامناسب (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صفت و حالت شیرین کلام. شیرین سخنی. شیرینی کلام و بیان. (از یادداشت مؤلف) : در مقام شیرین گفتاری و شیرین کلامی درآیند. (تزک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83). رجوع به شیرین کلام و شیرین سخنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 779 تن. آب از رود خانه گیلان. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مسخره و کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، شعبده باز و حقه باز، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مردم خوش آمدگوی و چاپلوس، (از ناظم الاطباء)، کسی که کارهای خوب از دستش برآید، (آنندراج)، مردم سلیم النفس و خوشخوی، (از ناظم الاطباء)، آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند، آنکه هنرش مطبوع نماید، (فرهنگ فارسی معین) :
در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را
هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست،
شفیع اثر (از آنندراج)،
، که کار و صفت شیرین دارد، آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است، (از یادداشت مؤلف) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سنمار،
نظامی،
به مروارید دیباهای مهدش
به مروارید شیرین کار شهدش،
نظامی،
چید از آن میوه های نوشین بار
خورد از آن شوشه های شیرین کار،
نظامی،
بوستانی لطیف و شیرین کار
دوستان زو لطیف تر صد بار،
نظامی،
پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار
که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش،
سعدی،
بندهای رطب از تلخ فرودآویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار،
سعدی،
چو در محاوره آید زبان شیرینش
کجا شوند تماشاکنان شیرین کار،
سعدی،
تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست،
حافظ،
ز شور و عربدۀ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده،
حافظ،
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را،
حافظ،
از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند، (تزک تیموری خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)،
- ناز شیرین کار!، آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را، آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند، (یادداشت مؤلف)،
، استاد حلوا و حلوافروش، (از ناظم الاطباء)، قناد، (آنندراج) :
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شیرین گفتار. شیرین زبان. (ناظم الاطباء). شیرین سخن. خوش بیان. شیرین بیان. (یادداشت مؤلف). شیرین گزار. شیرین گفتار. (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود.
- شیرین کلام شدن، شیرین سخن گشتن. شیرین گفتار شدن:
از من به عشق روی تو می زاید این سخن
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت شیرین کام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شیرین کام شود
لغت نامه دهخدا
هنر نمایی کاری جالب توجه کردن، سخنان لطیف و طرفه گفتن، شعبده بازی حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند آن که هنرش مطبوع نماید، کسی که سخنان لطیف و طرف گوید، شعبده باز حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار